نوشته شده توسط : mahdiyar

یادم میاد وقتی بچه بودم و کلاس سوم یا چهارم بودم,ناظم مرا صدا کرد.با ترس و لرز داشتم به دفتر میامدم...



:: برچسب‌ها: داستان زندگی , تهمت ,
:: بازدید از این مطلب : 468
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : پنج شنبه 29 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mahdiyar

با سلام.میخواهم امروز از رنج هاییی که کودکان کار می کشند برایتان بگویم.



:: برچسب‌ها: کودکان کار , ,
:: بازدید از این مطلب : 385
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mahdiyar

یادم میاد وقتی کوچیک بودم,رفتم با خواهرم به اتاق.خواهرم داشت با سوزن بازی میکرد منم که هواسم نبود...



:: برچسب‌ها: خواهر خوب , زخم , لو ندادن ,
:: بازدید از این مطلب : 365
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1394 | نظرات ()
نوشته شده توسط : mahdiyar

با سلام به شما دوستان خوب.چطورین؟خوبین؟من میخوام تو این وبلاگ داستان زندگی خودمو به شما نمایش دهم.بعضی از مطالب رمزدار است و بعضی نه متاسفانه بعضی خصوصی است.ولی نگران نباشید!چونکه مطلب غیر رمزدار هم هست.



:: برچسب‌ها: داستان زندگی , مهدی یار , خصوصی ,
:: بازدید از این مطلب : 328
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
تاریخ انتشار : چهار شنبه 28 بهمن 1394 | نظرات ()